اضطراب از تو متشکرم!
اضطراب از تو متشکرم،
برای هشداری که هنگام خطر به من میدهی. نمیدانم اگر تو نبودی ممکن بود چه اتفاق بدی بیفتد. یادآوری کردی برنامهریزی کنم، مشکلاتم را حل کنم، و هنگامیکه مشغول انجام کار مهمی هستم، اطمینان خاطر داشته باشم.
از تو متشکرم. من لیست برنامه روزانه درست کردم ، از قبل خودم را برای امتحان آماده کردم ، نکات مربوط به مصاحبه را آماده کردم، تمرینهای مداوم برای مسابقه داشتم و از دکترم خواستم یک سری تست در این مورد از من بگیرد. خیلی مواقع کمکم کردی کارم را به درستی انجام بدهم.
اضطراب، از تو متشکرم،
که نشان دادی مراقبم هستی، وقتی صحبت از آینده به میان میاید، حضور تو کاملاً حس میشود.
همیشه از اینکه آینده چه چیزی را برایم رقم میزند مطمئن نیستم، اما تو سرنخی را نشانم میدهی. و همین طور روزهای دیگری هم متوجه حضورت هستم، بابت بسیاری مسائل دغدغه داشتم که نگرانم میکرد و هرگز موفق به آزاد کردن فکرم نشدم.
این باعث شد بدانم حواسم به خیلی چیزها باشد و بتوانم آنها را کنترل کنم، انرژی خودم را صرف چیزهایی کردم که تحت کنترلم هستند، و در حال یادگیری پذیرش حسها، افکارم و امیال و احساساتم هستم.
اضطراب،از تو متشکرم،
که یادآوری میکنی چالشها را بپذیرم. زمانی که میخواهم همه چیز خوب پیش برود احساس ترس میکنم. قبلاً این موضوع باعث میشد از انجامش طفره بروم.
عادت داشتم فرصتهایم را از دست بدهم ، هنگام ملاقات با فرد جدید، رانندگی در جاده برای دیدن دخترم، اینکه از معلمم کمک بخواهم، تمام کردن پروژه کاری یا رفتن به باشگاه ورزشی. تو کمکم کردی یاد بگیرم مجبور نیستم برای نادیده گرفتن تو به سختی کارکنم به این منظور که تو را حذف کنم یا از بین ببرم.
من میتوانم انرژیام را صرف کارهایی بکنم که برایم ارزش بیشتری دارند، حتی اگر حین انجام کارهایم تو حضور داشته باشی. تو کمکم کردی به اندازه کافی شجاع باشم و حضور تو را با انجام کاری پاسخ بدهم، نه با طفره رفتن و نادیده گرفتن آن کار. و فقط به خاطر همین، زندگی ارزشمندی دارم.
اضطراب، از تو متشکرم،
برای فرصتهایی که فراهم شد تا بتوانم درباره تو بدانم و یاد بگیرم. من میدانم در زندگی من هستی و حضور داری، دقیقاً هم همین طور برای افراد دیگر. گاهی اوقات غافلگیرم میکنی و گاهی هم آزاردهنده هستی و ناراحتم میکنی، گاهی اوقات به شکل بدی از تو میخواهم که دور شوی. اما هر زمان که هستی، کمی از تو یاد میگیرم.
من یاد گرفتم مجبور نیستم در قبال تو کاری انجام بدهم. و در حقیقت، خیلی بهتر که چیزی نمیدانم، به دلیل اینکه وقتی سعی میکنم تو را از خودم دور کنم خیلی قوییتر و سخت تر میایی و میجنگی. یاد گرفتم که تو خودت کمرنگ میشوی و میروی، تو یک دردسر و ناراحتی قابلتحمل هستی، حتی وقتی به بدترین شکل خودت سرو صدا میکنی، من هنوز قوییتر از تو هستم .
اضطراب،از تو متشکرم،
به خاطر اینکه کمکم میکنی به شکلهای متفاوتی با تو ارتباط بگیرم. گاهی اوقات یادم میاید که الزامی ندارد از تو بترسم یا اینطور قضاوت کنم که تهدیدم میکنی.
میتوانم آگاه باشم که فقط یک سری افکار مزاحمی هستی که بدنم در مواجه با آن، خطری را پیشبینی میکند . من میتوانم فکر کنم شبیه یک مزاحم بی ضرر هستی، یا شبیه کودکی که چیزی را پرتاب میکند یا گربهای که میپرد سمت آشپزخانه غذای رو میز را چنگ بزند.حتی گاهی اوقات به تو میخندم، مخصوصاً که مطمئن هستم تو هشداری کاذب یا یک فکر گمراهکننده هستی .
اضطراب،از تو متشکرم ، که اینها را نشانم میدهی، مهم نیست من چقدر برنامهریزی دارم ، آمادهام ، نگرانم ، و یا اینکه دنبال اطمینان خاطر هستم، آینده همیشه هست، تا حدی هم نامعلوم.
من جواب همه چیز را میخواهم و مسائل مبهم و نامشخص را دوست ندارم، اما تو کمکم میکنی که تشخیص بدهم محدودیتها وجود دارند برای چیزهایی که میتوانم تشخیص بدهم یا حدسشان بزنم، و این یاریرسان و کمک کننده است که حقیقت را بپذیرم. ادامه دادن با ابهامات واقعاً برایم سخت است، اما تو کمک کردی که بتوانم تحمل کنم، و این باعث شد از وقت و انرژیام استفاده کنم. به هر حال از این بابت از تو متشکرم .
اضطراب،از تو متشکرم،
برای اینکه یادم انداختی با خودم صبور و مهربان باشم. من از تو نخواستم حضور داشته باشی، خواسته من دور شدن تو بود. من میتوانم کارم را انجام بدهم تا هر وقت آنجا هستی، اما تو همچنان میخواهی حواسم را پرت کنی. سعی میکنم حضورت را بپذیرم، حتی وقتی نمیخواهمت. علیرغم همه آنها تو هنوز بخشی از زندگی من هستی .
میدانی چیست ؟
من با حضور تو کنار آمدهام . همه ما اضطراب را تجربه کردیم و اضطراب فقط یک حس است. و خوب است که این حس را داشته باشیم. کمی آسانتر است، اگر بخواهم به راههایی فکر کنم که دوستان و خانوادهام برای حمایت از من پیشنهاد میکنند، که چطور با اضطرابم بجنگم، اما من یاد میگیرم که با خودم همین رفتار را داشته باشم